سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و مناجات با پیامبر اکرم و پنج تن آل عبا (عید مبعث)

شاعر : جواد محمد زمانی
نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه
وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قالب شعر : ترکیب بند

شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود            امـواج مـد واقـعـه تـا مـاه رفـتـه بـود

هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت            با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود


حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت            در خـلـسـۀ شکـفـتـن یک آه رفـته بود

دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت            شیـطان به بزم مردم گمـراه رفته بود

تـنـهـا به مـکـه بود که در جـادۀ حـرا            مردی به شوق سیر الی الله رفـته بود

آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی

ذریّۀ حـقـیـقـی آن بت شـکـن شدی...

پلکـت میان معـرکه شمـشیـر می‌کـشد            چشم تو طرح حملۀ یک شیر می‌کشد

حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت            می‌گـفـت در پـناه تو شمـشیـر می‌کشد

خورشید رزم‌های تو در خیبر و اُحُـد            خـطی به قصه‌هـای اساطـیـر می‌کشد

دنـدان تو شکـست ولی بـاز هـم کسی            از سـیـنـۀ تو نـعـرۀ تکـبـیـر مـی‌کـشد

کمتر به کار شستن این زخـم‌ها نشین            انـگـار قـلب دخـتـر تو تـیـر می‌کـشد!

تسبیح می‌شوی و دلت شوق و شور را            چون دانه‌های نور به زنجـیر می‌کشد

تـو مـظـهـر تـمـام صفـات خـدا شـدی

شایـان سجده و صلـوات و دعـا شدی

یک عمر شاهدی به دل باده نوش خود            با اینکه خود پیاله‌ای و می‌فروش خود

خلقت که سخت‌تر ز بنای مساجد است            از چه دوباره سنگ گرفتی به دوش خود؟

این قدردانی و "فتبارک" ز کار توست            یعنی که مرحبا بگو آخر به هوش خود!

گـفـتـی کــمـی ز مــرتـبـۀ رازقـیّـتـت            اما شدی دوباره خودت پرده‌پوش خود

گفتند وحی، جلوۀ علم حضوری است            آیا تو گوش می‌کنی آن‌جا به گوش خود؟

این‌ها که گفته‌ایم به معنای کفر نیست            ماییم و باز مـرکب لفـظ چـموش خود

ما را ببخش، جـز تب حـیرت نداشتـیم

ما واژه غیر وحدت و کـثرت نداشتیم

ارزانـی کـمـال تـو، قـلـب سـلـیـم بـود            مستی هـر پـیـامبـر از این شـمـیـم بود

آنجا که شـرح خـلـقت آدم نـوشتـه شد            وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود

مردی به نام احمد، ازین راه می‌رسد            این حـادثـه، نـوشـتـۀ عـهـد قـدیـم بود

کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور            تـنـهـا نـگــاه آیـنـه‌ات مـسـتـقـیـم بــود

فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت            مـحـو عـصای معـجـزۀ تو کـلـیـم بود

پَر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم            آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود

این زخم‌ها به سینۀ تو غالب آمده است

دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده است

خورشیدی است جلوۀ هفت آسمان تو            تـوحـیـدی است سیـرۀ پـیـشیـنـیـان تو

آن عرشیان که سجده به آدم نـموده‌اند            بـوسـیـده‌انـد بــا صـلـوات آسـتـان تـو

با آنکه صبر نوح به نفرین گشود لب            غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو

جـدّت اگر چه لایق وصف خـلیـل شد            شـد واژۀ حـبـیـب سـزاوار جــان تــو

بر اسب باد بود سلیـمان، ولی نداشت            تیری که داشت لیـلة الاسـرا کـمان تو

موسی اگر برای تکـلّم به طـور رفت            شـد آسـمـان هـفـتـم حـق مـیـزبـان تـو

بـا گـردبـاد خـاک، اگـر آســمـان رود            کی می‌رسد به پـله‌ای از نـردبان تو؟

نـورت چو آفـتاب در آفـاق جلوه کرد

از سینه‌ات مکـارم اخـلاق جلـوه کرد

کـردیم در حـریـم تو دست دعـا بـلـند            ای آنکه هـست مـرتـبه‌ات تا خـدا بلند

بر دامن شـفـاعـت تو چـنـگ می‌زنـد            دستی که کـرده‌ایـم بـه یـا ربـنّـا بـلـنـد

خورشیدی آن قدر که به جسمت نمانده است            حـتـی نـسـیـم سـایـۀ کــوتــاه یـا بـلـنـد

هـمـراه دسته‌هـای گـل یـاس، می‌شود            نـام تو از صـلابـت گـلـدستـه‌ها بـلـنـد

کـفر از هـراس موج تو نابـود می‌شود            هرچند چون حـباب شود از هـوا بلـند

این جمع را بگو که به تحقیر کم کنند            از پشت حجـره‌های جهالت صدا بلـند

حـتـی خـیـال دوری اگـر بـال گـسترد            حـنـانـه‌ایـم و نــالـۀ مـا در قـفـا بـلـنـد

ما را به حـال خویش مبـادا رها کنی!

این کار را؛همیشۀ رحمت، کجا کنی؟

تحـسـیـن آیـه‌هـای خـدا را خـطـاب‌هـا            مـسـت شـراب لــم یـلـد تـو خـراب‌هـا

مـنّـت نـهـاده‌ است خـدا بـعـثـت تو را            یعنی برای عکس تو تنگ است قاب‌ها

از بس شکـفـته باغ دعـا زیر پلک تو            دارنـد اشـک‌هـای تو عـطـر گـلاب‌ها

پیـشی مگـیر این همه در گـفـتن سلام            شرمـنـده می‌شونـد ز رویت جـواب‌ها

از غصه‌ها محـاسن پـاکت سپـیـد شد؟            یا پـیـر می‌شـونـد بـرایت خـضاب‌ها؟

بس نیست این‌که پات ورم کرده از نماز؟            مگذار حسرت این همه بر چشم خواب‌ها!

ما را به روز واقـعـه تـشنه رها مکن            تا هست مـهـر دخـتـر پـاک تـو آب‌ها

امـواج شـوق، ساحـل امن تو دیـده‌انـد            «آرامش است عاقـبت اضطـراب‌ها»

فاسق شگفت نیست به عاشق بدل کنی

وقـتی که بالّتی هی اَحْسَنْ جَـدَل کنی!

با آن‌که خلقـت است طفـیـل امیری‌ات            دم می‌زنی به نزد خـدا از فـقـیری‌ات

حتّی به کـودکی ز خـدا جـلـوه داشتی            خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات

با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست            معراج می‌رویم ز فـرش حصیری‌ات

کمتر به شرح سورۀ هـود آستـین گشا            می‌تـرسم آیه‌ها ببـرد سمت پـیـری‌ات

آفــاق را چــو آیـۀ انـفـاق زنــده کـرد            از پـابـرهـنـگـان خـدا دستـگـیـری‌ات

با آن‌که ناز می‌دمـد از سر بـلـندی‌ات            شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات

کوری چشم سامری از جنس نور هست            هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات

وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکـفت

بر غنچـۀ لـبـان تو نام عـلـی شکـفـت

دنـیـا شـنـیـد نـام عــلـی را بـهـار شـد            چابک‌ترین غـزال فضیلت شکـار شد

با آن‌که آفـتـاب تو سایه نـداشتـه است            خـورشیـد آن امام تو را سـایـه‌وار شد

از چـشمۀ حـماسۀ تو آب خـورده بود            برقـی که مـیهـمـان تب ذوالـفـقـار شد

آری برای مرحب و عمرو بن عبد ود            حتی شکست خوردن از او افتخار شد

هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر            جـوشیـد و رودخـانـه‌ شد و آبـشار شد

آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟            یـا بـاغ یـاس چـهـرۀ او لالـه‌زار شد؟

شمـشیر را به فرق عـدالت نـشانـده‌اند

چیزی مگر ز مزد رسالت نخوانده‌اند؟

آن‌جا که جلوه‌های شب قـدر پر گشود            اوصاف کـوثـر تو در آفـاق رخ نمود

در شـرق آسـمـانی پـهـلـوی دخـتـرت            خورشید بوسه‌های تو گرم طلوع بود

وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت            شوق قناری لب تو داشت این سرود:

بر روشنـای خـانـۀ هـارون من سـلام            بر دامن طلـوع حـسین و حـسن درود

حتما پس از تو دختر تو داشت احترام!            حـتما مدینه فـاطـمـه را بعـد تو ستـود

یک مژدۀ تو فاطمه را شاد کرده بود:            تو زود می‌رسی به من ای بی‌قرار، زود

این چند روزِ دخـتر تو چـند سال بود

دلــتـنـگ نــام تـو ز اذان بــلال بــود

بـاغ تو بـا دو یـاسـمـن آغـاز می‌شـود            با غـنچـه‌هـای نـستـرن آغـاز می‌شود

آری، بـقـای دین تو با هـمـت حـسیـن            در شـور نهضت حسن آغـاز می‌شود

آیات از عـقـیـق لبـش شـهـره می‌شود            راه حـجـاز از یـمـن آغــاز مـی‌شـود!

درصبح صلح او که پُر از عطر کربلاست            هفتاد و دو گل از چمن آغـاز می‌شود

صلحش اگر چه ختم نمی‌شد به ساختن            از هُرم طعـنه سوخـتـن آغاز می‌شود

این غصه بعد مرگ به پایان نمی‌رسد            این داغ، تـازه از کـفـن آغـاز می‌شود

آن‌قـدر تـیـر بـوسه به تـابـوت می‌زند            تا خـون ز صفحۀ بـدن آغـاز می‌شود

آری تـنی که از اثـر زهـر شـد کـبـود

ای کـاش در کـنـار مـزار تو دفن بود

ما مانده‌ایم و معنی مکـتـوم این کتاب            ما مانده‌ایم و مستی معصوم این شراب

تا هفت پرده راز حـسینت عـیان شود            گـفـتـیم هـفـت مرتـبه تکـبـیر با شتاب

پایـین ز منـبر آمدی، آغـوش واکـنـان            یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب

این نور از تو بود که بر شانه‌ات نشست            جـز آفـتـاب جـای نـدارد بـر آفـتــاب!

حـتما ز فـرط بـوسـۀ بی‌وقـفـۀ تو بود            که بر لب حسین نمانده است هیچ آب!

حـتـی به وقـت مـرگ اجـازه نـداده‌ای            از سینه‌ات جدا شود آن عطر و بوی ناب

حـالا نگـاه کن که ز صحـرای کـربلا            این‌گونه، دختر تو، تو را می‌کند خطاب:

این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت            آری مگر ز یاد خدا می‌توان گذشت؟

هر تازه لقمه‌ای که به دست فقیر رفت            از سفـرۀ کـرامت این خـانـدان گذشت

حـتـی مـنـاره‌هـا همه در وجـد آمـدنـد            وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت

دیگـر چگـونه بین زمین تـاب آوری؟            وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت

در اشتیاق روی تو از جان گـذشته‌ایم            دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت

دیـدیـم بستر تو و گـفـتـیم که چه زود            باید ز پـیـش آن پدر مهـربـان گـذشت

گیرم که باغ زنده بماند در این خـزان            آخر چگونه می‌شود از باغبان گذشت؟

چون حمزه تا همیشه کـنار اُحُـد بمان

آه ای پـدر کنار یـتـیـمـان خـود بـمـان

نقد و بررسی